پيام
+
[تلگرام]
داستان کوتاه پند آموز
دکتري به خواستگاري دختري رفت، ولي دختر او را رد کرد و گفت به شرطي قبول مي کنم که مادرت به عروسي ما نيايد.
آن جوان به فکر فرو رفت و نزد يکي از اساتيد خود رفت و با خجالت چنين گفت.
در سن يک سالگي پدرم مرد و مادرم براي اينکه خرج زندگيمان را تأمين کند، در خانه هاي مردم رخت و لباس مي شست.
حالا دختري که خيلي دوستش دارم، شرط کرده است که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است.
اين موضوع مرا خجالت زده کرده و بر سر دوراهي مانده ام، به نظرتان چه کار کنم؟
استاد به او گفت از تو خواسته اي دارم، به منزل برو و دستان مادرت را بشور، فردا به نزد من بيا و به تو مي گويم چه کار کني.
جوان به منزل رفت و با حوصله دستان مادرش را در دست گرفت که بشويد ولي ناخودآگاه اشک بر روي گونه هايش سرازير شد، زيرا اولين بار بود که دستان مادرش درحالي که از شدت شستن لباس هاي مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته بودند را ديد؛ طوري که وقتي آب را روي دستان مادر مي ريخت، از درد به لرزه مي افتاد.
پس از شستن دستان مادرش نتوانست تا فردا صبر کند و همان موقع به استاد خود زنگ زد و گفت ممنونم که راه درست را به من نشان داديد.
من مادرم را به امروزم نمي فروشم، چون او زندگي اش را براي آينده من تباه کرده است.
براي سلامتي تمام مادران صلوات
کانال عرفان
@erfane1212
دكتررحمت سخني Dr.Rah
97/12/9
رايحه ي انتظار
@};- الّلهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم @};-
freand
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل والفرجهم.