شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ [تلگرام] بيا تا قدر يکديگر بدانيم        که تا ناگه ز يکديگر نمانيم       چه آمد بر سراقوام و خويشان  که گرديد جمعشان اينطور پريشان   چرا فاميلها از هم جدايند  چرا دوستان رفيقان بي وفايند    چرا خواهر ز خواهر ميگريزند  برادر با برادر در ستيزند  چرا دختر ز مادر ننگ دارد      پدر با بچه هايش جنگ دارد      چرا مهر و محبت کيميا شد        همه دوستي رفاقت ها رياشد         نبينيم خنده اي بر روي لبها  نه روز آرامشي داريم نه شبها    نه پولدار را زپولش لذتي هست      نه نادار را بجايي عزتي هست      نه آسايش نه آرامش نه راحت     همه مشتاق يک آن استراحت  نبيني يک نفر را که کسل نيست    پراست دلها و جاي درد و دل نيست  همه درگير نوعي اضطرابند     چو نفرين گشته دائم در عذابند       بخود آييد عزيزان راه کج شد    از اين رو زندگاني ها فلج شد         چو مردم را عوض شد زندگاني    شده اين زندگاني زنده ماني همه چيز هست و روز خوش نبينيم  مدام سر در گريبان مي نشينيـم به ظاهر خانه هامان کاخ شاه است  درونش يک جهان اندوه و آه اســت   در و ديوارها کاشي و سنگ است ولي هر خانه يک ميدان جنگ است  تمام خير و برکت ها برافتاد  طبيعت با شما مردم در افتاد   چرا اينگونه شد از من کنيد گوش   شده مهر و محبت ها فراموش         دگر از بذل بخشش ها خبر نيست ز انصاف و مروت ها خبر نيست    شده ناياب صفا و مهرباني    تعارف ها شده سرد و زباني        عموجان خاله جان ديگر نگوييم    براي مرگ هم در آرزوئيم       يکي حج ميرود سالي دوسه بار  کنارش خواهرش نادار و ناچار       يکي با سود و پول هاي نزولي   رود مکه به اميد قبولي         يکي از کربلا و شام گويد        براي فخر بر اقوام گويد            يکي نازد به ماشين و به باغش         يک باد تکبر بر دماغش  يکي انگار از بيني فيل است  ز بس خود خودخواه و مغرور و بخيل است  يکي وقتي به ماشينش سوار است   فقط مثل بتي از زهر مار اسـت   چنان در غبغبش باد غرور است    که گوئي از نژاد سلم و تور است        تمام کارها گشته ريايي      نجابت شد عوض با بي حيايي   بزرگترها ندارند احترامي     به محتاجان ندارند اعتنائي          همه چسبيده جيب و کار خود را  به فکرند تا ببندند بار خودرا      کسي را با کسي کاري نباشد    اگر باري بود ياري نباشد         فقط دنبال نفع و کار خويشند        به فکر گرمي بازار خويشند         نه در فکر حلال و نه حرامند        همه دارند نعمت زوالند       براي پول درآرند چشم هــم را      به هر گندي نمايند پر شکم را     زبس حرص و طمع در سينه دارند    مدام با هم چو دشمن کينه دارند    شرف را مثل کالا ميفروشند     برادرها برادر را بدوشند       هنوز بابا نمرده سردماغ است     سر ميراث دعوا داغ داغ است     چنين مردم هرگز خيري نبيننـد   اگر قارون شوند باز هم همينند    خلاصه دوستان دانيد چه کاريم؟   همگي برخرشيطان سواريم     بيا تا تا راه ديگر پيش گيريم     سراغ از اصل و ذات خويش گيريم  بيا تا قدر #همديگر بدانيم غرور و کينه را را از خود برانيم    بيا تا دست #يکديگر بگيريم ضمانت نيست تا فردا بمانيم...
عبدالله افشاري
رتبه 0
0 برگزیده
140 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
عبدالله افشاري عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top