حکایت
از استاد اکبر ، «مُحقّق بهبهانی‌رحمه الله» نقل است که فرموده : در خواب دیدم حضرت ابو عبد اللَّه الحسین‌علیه السلام را ، پس گفتم ای سید و مولای من ! آیا سؤال می‌کنند از کسی که دفن شده در جوار شما؟ فرمود : کدام مَلَک است که او را آن جرأت باشد که از او سؤال کند .
مؤلف گوید : که در أمثالِ عرب است که می‌گویند «اَحْمی مِنْ مُجیرِ الْجَرادِ» یعنی فلانی حمایت کردنش از کسی که در پناه او است ، بیشتر است از پناه دهنده ملخها؛ و قصّه آن چنان است که مردی بادیه نشین از قبیله «طیّ» که نامش «مُدلِجِ بنِ سُوَید» بود ، روزی در خیمه خود نشسته بود ، دید جماعتی از طایفه طیّ آمدند و جوال و ظرفهایی با خود دارند ، پرسید چه خبر است؟ گفتند : ملخهای بسیار در اطراف خیمه شما فرود آمده‌اند . آمده‌ایم آنها را بگیریم .
«
مُدْلِج» که این را شنید برخاست ، سوار بر اسب خود شد . نیزه خود را بر دست گرفت و گفت : به خدا سوگند است که هر کس مُتَعرّضِ این ملخها شود من او را خواهم کشت .
«
اَیَکُونُ الْجَرادُ فی جِواری ، ثُمَّ تُریدُونَ اَخْذَهُ؟»؛
«
آیا این ملخها در جوار و پناه من باشند و شما آنها را بگیرید؟ چنین چیزی نخواهد شد» .
و پیوسته از آنها حمایت کرد تا آفتاب گرم شد ، ملخها پریدند و رفتند .
آن وقت گفت : این هنگام ملخها از جوار من منتقل شدند دیگر خود دانید با آنها(163) .



نظر بدهید

لینک ثابت - نوشته شده توسط عبدالله افشاری در یادداشت ثابت - سه شنبه 94 تیر 3 ساعت ساعت 1:33 صبح