و اما حکایات در حُسن خلق پس چنین است‌ 

حکایت [اول

نقل است که روزی مالک اشتررحمه الله می‌گذشت در بازار کوفه ، و بر تن آن جناب پیراهنی از خام و بر سرش عمّامه [ای از خام بود . یکی از مردمان بازاری که او را نمی‌شناخت به نظر حقارت به او نگاه کرد و از روی استهزاء و استخفاف ، بُندُقه - یعنی گلوله گِلین - به جانب آن جناب افکند . مالک از او بگذشت و چیزی به او نگفت ، پس به آن مرد گفتند که آیا دانستی که با چه کس این اهانت و استهزاء نمودی؟ گفت : نه . گفتند : این شخص مالک اشتر - یار امیرالمؤمنین‌علیه السلام - بود .
آن مرد را ترس و لرزه گرفت و عقب مالک برفت تا او را دریابد و عذرخواهی نماید . مالک را یافت که در مسجد رفته و به نماز ایستاده . چون از نماز فارغ شد ، آن مرد افتاد روی پاهای مالک که ببوسد .
مالک فرمود : چه امر است؟ گفت : عذر می‌خواهم از آن جسارتی که کرده‌ام . مالک فرمود : که باکی نیست برتو ، به خدا سوگند که من داخل مسجد نشدم مگر برای آنکه استغفار کنم برای تو .(269)
مؤلف گوید : ملاحظه کن که چگونه این مرد از حضرت امیرالمؤمنین‌علیه السلام کسب اخلاق کرده ، با آنکه از امراء لشکر آن حضرت است و شجاع و شدید الشّوکه است و شجاعتش به مرتبه‌ای است که اِبنِ اَبِی الحَدید گفته که اگر کسی قَسَم بخورد که در عرب و عجم شجاعتر از اشتر نیست مگر استادش امیرالمؤمنین‌علیه السلام ، گمان می‌کنم که قَسَمش راست باشد . چه بگویم در حقّ کسی که حیاتِ او مُنهَزِم کرد اهل شام را و مماتِ او مُنهَزِم کرد اهل عراق را ، و امیرالمؤمنین‌علیه السلام در حقّ او فرموده که اشتر برای من چنان بود که من برای رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم بودم ، و به اصحاب خود فرموده که کاش در میان شما مثل او دو نفر بلکه کاش یک نفر مثل او داشتم . و شدّتِ شَوکَتَش بر دشمن ، از تأمّل در این اشعار که از آن بزرگوار است معلوم می‌شود .
بقیت وَفَری(270) وَ انْحَرَفتُ عَنِ العُلی
وَ لَقیتُ أضْیافی بَِوجْهٍ عَبُوسٍ
اِنْ لَمْ اَشُنَّ عَلَی بْنِ هِندٍ غارَةً
لَم تَخْلُ یَوْماً مِن نِهابِ(271) نُفُوسٍ
خَیْلاً کَاَمْثالِ السَّعالی 272) شُزَّباً(273)
تَغذو بِبیضٍ فِی الْکَریهَةِ شُوسٍ(274)
حَمِیَ الْحَدیدُ عَلَیْهِمْ فَکَاَنَّهُ
وَ مَضانُ(275) بَرْقٍ اَو شُعاعُ شُمُوسٍ(276)
[*
از جود و شرافت و مهمان‌نوازی دور باشم اگر بر معاویه هجوم نیاورم
*
و اسبان غول‌پیکر ورزیده همراه با شمشیرهای بلند بر او نتازانم
*
به گونه‌ای آهن تافته بر لشکرش ببارم
*
که گویی برق آسمان می‌جهد و یا خورشید پرتو افکند .]
بالجمله با این مقام از جلالت و شجاعت و شدّت و شوکت ، حُسنِ خُلقِ او به مرتبه [ای رسیده که یک مرد سوقی به او اهانت و استهزاء می‌نماید ، ابداً تغییر حالی برای او پیدا نمی‌شود بلکه می‌رود در مسجد نماز بخواند و دعا و استغفار برای او نماید . و اگر خوب ملاحظه کنی این شجاعت و غلبه او بر نفس و هوای خود بالاتر از شجاعت بدنی او است . قال امیرالمؤمنین‌علیه السلام :
«
اَشجَعُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَواه»(277)؛
شجاع‌ترین مردم کسی است که بر هوایِ نفس خود غالب شود» .]

حکایت [دوم

شیخ مرحوم در خاتمه مستدرک در ترجمه سلطان العلماء و المحققّین و افضل الحکماء و المتکلّمین ، وزیر اعظم ، اُستادُ مَن تَأخَّرَ وَ تَقَدَّم ، ذُوالفَیضِ القُدسی جناب خواجه نصیر الدین طوسی‌قدس سره نقل کرده که روزی کاغذی به دستش رسید از شخصی که در آن ، کلمات زشت و بدگویی به ایشان داشت ، از جمله این کلمه قبیحه در آن بود که : «یا کَلبَ بنَ کَلب» .
محقّقِ مذکور چون آن کاغذ را مطالعه فرمود جواب آن را به متانت و عبارات خوش مرقوم داشت بدون یک کلمه زشتی . از جمله مرقوم فرمود که ، قول تو خطاب به من : ای سگ ، این صحیح نیست زیرا که سگ به چهار دست و پا راه می‌رود و ناخنهایش طویل و دراز است و لکن من مُنتَصِبُ القامه‌ام و بَشَرِه‌ام ظاهر و نمایان است ، نه آنکه مانند کلب ، پشم داشته باشم ، و ناخنهایم پهن است و ناطق و ضاحکم ، پس این فصول و خواصّی که در من است به خلاف فصول و خواص کلب است و به همین نحو جواب کاغذ او را نگاشت و او را در غَیابَتِ جُبِّ مِهانت گذاشت .(278)
مؤلف گوید که این خُلق شریف از این محقق جلیل عَجَبی ندارد زیرا که آیة اللَّه علامه حلّی - رِضوانُ اللَّه علیه - در حق او فرموده که این شیخ ، افضل اهل عصر خود بود در علوم عقلیّه و نقلیّه و کتب بسیاری در علم حکمت و احکام شرعیّه - بر مذهب امامیّه - تصنیف فرموده و بزرگانی را که ما مشاهده کردیم در آفاق ، این بزرگوار اشرف از همه بود در اخلاق .(279)
این فقیر گوید اینجا جای تمثّل به این شعر است :
هر بوی که از مشک و قَرَنفَل شنوی
از دولت آن زُلف چو سنبل شنوی
خواجه این حُسنِ خُلق را از رجوع به دستورالعمل و کردار ائمه اطهار - صلوات اللَّه علیهم - اخذ کرده ، آیا نشینده‌ای که حضرت امیرالمؤمنین‌علیه السلام شنید که مردی قنبر را دشنام می‌دهد ، قنبر خواست که دشنام او را برگرداند که حضرت او را ندا کرد : «مهلاً یا قنبر» آرام باش ای قنبر ، بگذار ، که این شخص دشنام دهنده خوار شود ، همانا به سکوت خود خشنود می‌کنی خداوند رحمان را و به خشم در می‌آوری شیطان را و شکنجه می‌کنی دشمن خود را . قسم به آن خدایی که دانه را شکافت و مردم را آفرید که مؤمن خشنود نمی‌کند خدا را به چیزی مثل حلم و خشمناک نمی‌کند شیطان را به چیزی مثل خاموشی ، و شکنجه نمی‌کند احمق را چیزی مثل سکوت از جواب او .(280)
بالجمله مخالف و مؤالف خواجه را مدح و ستایش نموده‌اند ، «جُرجی زِیدان» در «آدابُ اللّغَةِ العَرَبیّة» در ترجمه او گفته که کتابخانه [ای اِتّخاذ کرد و مَملوّ کرد آن را از کُتُب ، که عددش زیاده از چهارصد هزار مُجَلَّد بود . وَ اَقامَ المُنَجِّمینَ وَ الفَلاسِفَةَ وَ وَقَفَ عَلیهَا الْاَوْقافَ فَزَهَا الْعِلمُ فی بِلادِ الْمُغُولِ عَلی یَدِ هذَا الْفارسِیّ کَاَنَّهُ قَبَسٌ مُنیرٌ فی ظُلْمَةٍ مُدْلَهِمَّةٍ .(281)
و این احقر در کتاب «فوائد الرضّویّه» که در تراجم علماء امامیّه است ترجمه این بزرگوار را به اندازه‌ای که فراخور آن کتاب بود نگاشتم(282) و نوشتم که اصل آن جناب از «وِشاره» است که یکی از بُلوکِ «جِهرود» ده فرسخی بلده قم است ، لکن ولادت با سعادتش در طوس واقع شده در یازدهم جمادی الاولی سنه 597 - پانصد و نود وهفت - و در آخر روز دوشنبه هیجدهم ذی‌الحجة سنه 672 وفات کرد و در بقعه منوّره کاظمیه - سَلامُ اللَّهِ عَلی ساکِنیها - به خاک رفت و بر لوح مزارش نوشتند :
«
وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ»(283)
بعضی تاریخ فوت آن جناب را به نظم درآورده ، گفته :
نصیرِ ملّت و دین ، پادشاه کشور فضل
یگانه‌ای که چُنُو مادرِ زمانه نزاد
به سال ششصد و هفتاد و دو به ذی الحِجَّه
به روز هیجدهم درگذشت در بغداد

حکایت [سوم

نقل شده که روزی شیخ الفقهاء العِظام ، مرحوم حاج شیخ جعفر صاحب «کَشفُ الغِطاء» - رضوان اللَّه علیه - در اصفهان پیش از آنکه نماز شروع کند وجهی به فقرا قسمت نمود ، پس از اتمام آن به نماز ایستاد . یکی از سادات فقیر خبردار شد ، بین دو نماز خدمت شیخ رسید و عرض کرد که مال جدّم را به من باز ده .
فرمود : تو دیر آمدی و اکنون دیگر چیزی نمانده که به تو بدهم .
سید در غضب شد و آب دهان خود را بر مَحاسِنِ مبارکِ شیخ افکند . شیخ از محراب برخاست ، و دامن خود را گرفت و در میان صفوفِ جماعت گردش کرد و فرمود : هر که ریش شیخ را دوست می‌دارد به سیّد اعانت کند ، پس مردم دامن شیخ را پر از پول نمودند . شیخ آنها را به سیّد داد ، پس از آن به نماز عصر ایستاد .
خوب ملاحظه کن در این خُلقِ شریف که به چه مرتبه رسیده در این بزرگوار ، که رئیس مسلمین و حجّة الاسلام و فقیه اهل‌بیت‌علیهما السلام بوده ، و فقاهتش به مرتبه‌ای بوده که کتاب «کَشفُ الْغِطاء» را در سفر تصنیف کرده و نقل شده که می‌فرموده : «اگر کتب فقهیّه را همه را بشویند ، من از حفظ از طهارت تا دیات را می‌نویسم» واولادش تمامی فقها وعلماء جلیل بوده‌اند .
شیخ ما ثقة الاسلام نوری - رحمة اللَّه علیه - در حال آن جناب فرموده که اگر کسی تفکّر و تأمّل کند در مواظبت آن بزرگوار بر سُنن و آداب و مناجاتش در اسحار و گریستن و تَذَلُّلِ او برای پروردگار و مخاطبات او با نفس خود - که می‌گفت : «تو جُعَیفِر بودی ، پس جعفر شدی ، پس شیخ جعفر گشتی ، پس شیخِ عراق گشتی ، پس رئیس مسلمین شدی ، یعنی فراموش مکن اوائل خود را» ، - خواهد یافت او را که او از همان کسانی است که حضرت امیرالمؤمنین‌علیه السلام وصف ایشان را فرموده برای احنف بن قیس .(284)
فقیر گوید که آن حدیثی است طویل در ذکر اوصاف اصحاب خود که برای اَحنَف فرموده بعد از قِتالِ اهلِ جَمَل ، از جمله فقراتش این است :
«
فَلَوْ رَأَیْتَهُم فی لَیلَتِهِم وَ قَد نامَتِ العُیُونُ وَ هَدَأتِ الْاَصْواتُ وَ سَکَنَتِ الْحَرَکاتُ مِنَ الطَّیْرِ فِی الْوُکورِ وَ قَد نَهنَهَهُم(285) هَوْلُ یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ الْوَعیدُ عَنِ الرُّقادِ کَما قالَ سُبْحانَهُ : «أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یَأْتِیَهُم بَأسُنا بَیاتاً وَ هُم نائِمُونَ؟»(286) فَاسْتَیقَظُوا لَها فَزِعینَ وَ قامُوا اِلی صَلوتِهِمْ مُعْوِلینَ باکینَ تارَةً وَ اُخْری مُسَبِّحینَ یَبْکُونَ فی مَحاریبِهِمْ وَ یَرِنُّونَ ، یَصْطَفُّونَ لَیْلَةً مُظْلِمَةً بَهْماءَ یَبْکُونَ ، فَلَو رَأَیْتَهُمْ یا اَحْنَفُ فی لَیْلَتِهِم قِیاماً عَلی اَطْرافِهِمْ ، مُنْحَنِیَةً ظُهُورُهُمْ ، یَتلُونَ اَجزاءَ الْقُرآنِ لِصَلوتِهِمْ ، قَدِ اشْتَدَّت أَعْوالُهُم وَ نَحیبُهُم وَ زَفیرُهُم ، اِذا زَفِروا خِلْتَ النَّارَ قَدْ أَخَذَتْ مِنْهُم اِلی حَلاقیمِهِمْ ، وَ اِذا اَعْوَلُوا حَسِبْتَ السَّلاسِلَ قَد صُفِّدَت فی اَعْناقِهِم ، فَلَو رَأَیْتَهُم فی نَهارِهِم ، اِذاً لَرَأیتَ قَوْماً یَمشُونَ عَلَی الْاَرْضِ هَوناً وَ یَقُولُونَ لِلنَّاسِ حُسناً ، «وَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»(287) وَ «اِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً»(288) ، قَد قَیَّدُوا أَقْدامَهُم مِنَ التُّهَماتِ وَ اَبْکَمُوا أَلْسِنَتَهُم اَنْ یَتَکَلَّمُوا فی اَعْراضِ النَّاسِ ، وَ سَجَمُوا اَسْماعَهُمْ اَنْ یَلِجَها خَوضُ خائِضٍ وَ کَحَلُوا اَبْصارَهُمْ بِغَضِّ الْبَصَرِ مِنَ الْمَعاصی وَ انْتَحَوا دارَ السَّلامِ الَّتی مَنْ دَخَلَها کانَ آمِناً مِنَ الرَّیْبِ وَ الْاَحْزانِ» .(289)
«
اگر ببینی ایشان را در شب‌های ایشان ، در وقتی که چشمها به خواب رفته و صداها ساکت شده و مرغها در آشیانه‌ها آرام گرفته ، می‌بینی ایشان را که هَولِ روز قیامت و یَومِ وعید بازداشته ایشان را از خفتن ، همچنانکه حق‌تعالی فرموده : «آیا ایمن شدند اهلِ قُری [قریه‌ها] از اینکه بیاید ایشان را عذاب ما در شب ، در حالی که ایشان خوابیده باشند؟» پس شبها بیدار باشند به حال ترس از هول قیامت ، و به نماز ایستاده باشند در حالی که بانگ کنند و گریه کنند و گاهی به تسبیح مشغول باشند می‌گِریند در مِحرابشان و فریاد می‌کنند . گسترانیده‌اند قَدَمها را برای عبادت با حال گریه در شب تاریک سیاه . پس اگر ببینی ایشان را ای اَحنَف که در شب‌ها روی پاها ایستاده‌اند ، خم شده کمرهایشان ، می‌خوانند اجزاءِ قرآن را در نمازشان ، شدید شده فریاد و گریه و بانگ‌شان وقتی که بانگ می‌کنند؛ خیال می‌کنی که آتش گرفته ایشان را تا حلقوم‌شان ، و وقتی که صدای ایشان به گریه بلند شود گمان می‌کنی که دربند و زنجیر کرده‌اند گردن‌های‌شان را ، پس هرگاه ببینی ایشان را در روز ، می‌بینی مردمانی را که راه می‌روند بر زمین به آهستگی و بردباری و می‌گویند برای مردم خوبی . «و وقتی که سخن گویند با ایشان نادانان ، گویند : سلام» و «هرگاه بگذرند به لغو و بیهوده ، بگذرند گرامی» . در بندکرده باشند قدم‌های خود را ازموضع‌های تهمت ، و گُنگ کرده باشند زبان‌های‌شان را از آنکه تکلّم کنند در عِرض‌های مردم ، و منع کرده باشند گوشهای خود را از آنکه داخل شود در آن حرف‌های باطل ، و سُرمه چشم خود کرده‌اند ، هم گذاشتن آن را از نظر بر معاصی ، و قصد کرده‌اند دارالسّلام را که هر که داخل آن شود ایمن خواهد بود از ریْب و احزان» .
اقول : و یناسب هنا نقل کلام من راهب عظیم الشأن و هو ما نقل عن قثم الزاهد ، قال : رأیت راهباً علی باب بیت المقدس کَالْوالِه ، فقلت له : أوْصِنی فقال :
«
کُنْ کَرَجُلٍ اِحَتَوَشَتْهُ السِّباعُ ، فَهُوَ خائِفٌ مَذْعُورٌ ، یَخافُ اَنْ یَسْهُوَ فَتَفْتَرِسُهُ اَوْ یَلْهُوَ فَتَنْهَشُهُ فَلَیْلُهُ لَیْلُ مَخافَةٍ اِذا اَمِنَ فیهِ الْمُغْتَرُّونَ وَ نَهارُهُ نَهارُ حُزْنٍ اِذا فَرِحَ فیهِ الْبَطَّالُونَ» ، ثُمَّ اِنَّهُ ولّی وَ تَرَکَنی فَقُلْتُ :زِدْنی فَقالَ : اِنَّ الظَّمْآن یَقْنَعُ بِیَسیرِ الْمآء .
حکایت [چهارم
نقل است که روزی «کافِی الکُفاة صاحِبِ بنِ عَبّاد» ، شربتی طلبید . یکی از غلامانش قَدَحِ شربتی حاضر کرد و بِدُو داد . صاحب چون خواست بیاشامد یکی از خواصِّ او به او گفت : مخور این را زیرا که زهر بر آن آمیخته‌اند و غلامی که قَدَح را به دستِ صاحب داده بود ایستاده بود . صاحب گفت : دلیل بر صحّت قول تو چیست؟ گفت : تجربه کن . این را بده به همان کس که به تو داده بخورد تا معلوم شود . صاحب گفت که من این را اجازه نمی‌دهم و حلال نمی‌دانم . گفت : پس تجربه کن به آنکه بده به مرغی بیاشامد . گفت : حیوانی را عقوبت کردن جایز نیست . پس قدح را ردّ کرد و امر کرد بر زمین ریزند و به آن غلام فرمود که برو از نزد من و داخل خانه من مشو ، و لکن امر فرمود که شهریه او را بدهند و قطع نکنند ، و فرمود : یقین را به شکّ دفع نباید کرد ، و عقوبت کردن به قطعِ روزیِ کسی ، از ناکسی است .
مؤلف گوید که صاحب بن عبّاد از وزرای آل بُوَیّه و ملجأ عوام و خواصّ و مَرجَعِ ملّت و دولت و از خانواده شَرَف و عزّت بوده ، و همان کس است که در أدَبِیّت و فضل و کمال و علمِ عَرَبِیَّت اُعجُوبه دهر و یگانه عصر خویش بوده .
نقل شده که وقتی که می‌نشست برای املاء ، خلق بسیار برای استفاده از جنابش جمع می‌گشتند به حدّی که شش نفر مُستَملی بودند - یعنی کلام او را به مردم می‌رسانیدند - و کتب لغتی که در نزد او بود در حال حمل و نقل محتاج به شصت شتر بود ، و عَلَویّین و سادات و علماء و فضلاء نزد او محلّی منیع و مرتبتی رفیع داشتند و از علماء ترویج می‌کرد و ایشان را به تصنیف و تألیف تشویق می‌نمود ، و به جهت خاطر او شیخ فاضل خبیر ماهر جناب حسن بن محمّد قمّی «تاریخ قم» را تألیف کرده ، و شیخ اجلّ رئیس المحدّثین جناب صدوق‌رحمه الله به جهت او کتاب «عُیُون اَخبارِ الرِّضّاعلیه السلام» را تصنیف فرموده ، و ثعالبی به جهت او «یَتیمَةُ الدَّهر» را جمع کرده است . و کثرت احسان و اِفضالِ او بر فقهاء و علماء و سادات و شعرا معروف است . در هر سال پنج هزار اشرفی به بغداد می‌فرستاد برای فقهاء آنجا ، و در ماه رمضان بعد از عصر هر کس بر او داخل می‌شد نمی‌گذاشت برود مگر بعد از آنکه نزد او افطار کند ، لاجَرَم در هر شب از شبهای ماه رمضان منزلش از هزار نفر افطار کننده خالی نبود ، و عطا و صدقاتش در ماه رمضان مقابل بود با آنچه که در تمام سال به مردم می‌داد . و اشعار بسیار در مناقب امیرالمؤمنین‌علیه السلام و مثالب اعداء آن حضرت سروده ، وفاتش در 24 صفر سنه 385 به سفر در ری واقع شد ، جنازه‌اش را به اصفهان حمل کردند ، قبرش در اصفهان معروف و مزار است .(290)



نظر بدهید

لینک ثابت - نوشته شده توسط عبدالله افشاری در یادداشت ثابت - چهارشنبه 94 تیر 4 ساعت ساعت 7:29 عصر