پيام
+
[تلگرام]
*فوق العاده خواندني و قابل تامل*
گويند قبل از انقلاب مردي در شهر خوي بود که به او ترمان (terman) ميگفتند. او بسيار شيرينعقل بود و گاهي سخنان حکيمانهي عجيبي ميگفت. روزي از او پرسيدند: «مصدق خوب است يا شاه؟ بگو تا براي تو شامي بخريم.» ترمان گفت: «از 2 تومني که براي شام من خواهي داد، 2 ريال کنار بگذار و قفلي بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزني!!!»
مرحوم پدرم نقل ميکرد، در سال 1345 براي آزمون استخدامي معلمي از خوي قصد سفر به تبريز را داشتم.
ساعت 10 صبح گاراژ گيتيِ خوي رفتم و بليط گرفتم. از پشت اتوبوسي دود سيگاري ديدم، نزديک رفتم ديدم، ترمان زيرش کارتُني گذاشته و سيگاري دود ميکند. يک اسکناس 5 توماني نيت کردم به او بدهم. او از کسي بدون دليل پول نميگرفت. بايد دنبال دليلي ميگشتم تا اين پول را از من بگيرد. گفتم: «ترمان، اين 5 تومان را بگير به حساب من ناهاري بخور و دعا کن من در آزمون استخدامي قبول شوم.» ترمان از من پرسيد: «ساعت چند است؟» گفتم: «نزديک 10.» گفت: «ببر نيازي نيست.» خيلي تعجب کردم که اين سوال چه ربطي به پيشنهاد من داشت؟ پرسيدم: «ترمان، مگر ناهار دعوتي؟» گفت: «نه. من پول ناهارم را نزديک ظهر ميگيرم. الان تازه صبحانه خوردهام. اگر الان اين پول را از تو بگيرم يا گم ميکنم يا خرج کرده و ناهار گرسنه ميمانم. من بارها خودم را آزمودهام؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر ميدهد.» واقعا متحير شدم. رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم. ترمان را پيدا کردم. پرسيدم: «ناهار کجا خوردي؟» گفت: «بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسيد. جواني از من آتش خواست سيگاري روشن کند. روشن کردم مهرم به دلش نشست و خنديد، خنديدم و با هم دوست شديم و مرا براي ناهار به آبگوشتي دعوت کرد.» ترمانِ ديوانه براي پول ناهارش نميترسيد، اما بسياري از ما چنان از آينده ميترسيم و وحشت داريم که انگار در آينده دنيا نابود خواهد شد؛ جمع کردن مال زياد و آرزوهاي طولاني و دراز داريم.
حضرت علي (ع) ميفرمايند: از آنچه که داري، فقط آنچه که ميخوري مال توست، سرنوشتِ بقيهي اموالِ تو معلوم نيست.
freand
97/7/14