بسم الله الرحمن الرحیم
حکایتی شنیدنی از کاروان راهیان نور/ حاج آقا باید برقصه!
وبلاگ محجبه هافرشته اند نوشت : این خاطره را همان سال 87 در اتوبوسی کهراهی نور بود، ازیکی از راویان نورانی شنیدم که خواندنش بعد از سه سالهنوز مو به تنم سیخمیکند... بخوانیدش که قطعا خالی از لطف نیست:
"چندسال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههایبزرگ کشور آمدهبودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند... آنقدر سانتال مانتالو عجیب و غریببودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آناتوبوس رانداشتند. وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی،مانتوی تنگ وروسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.
اخلاقشانرا هم کهنپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقطمیخندیدند ومسخره میکردند و آوازهای آنچنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایدهای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست!
باید از راه دیگری وارد میشدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگربه معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و بهدستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اولانگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادمبه شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم.
دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
درطول مسیر هم از جلفبازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم کهنکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسلبودم و از شهدا کمک میخواستم...
میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آنها بیحفاظ است...
از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!
بهطلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آنها کهدستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف و سبک و خواندن اشعارمبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.
کنارقبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو اینمعجزه حاج آقا! ما که اینجا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگهاینمیبینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...
برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...
تمامفضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد... عطری که هیچ جای دنیا مثلآن پیدا نمیشود! همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیمعطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...
همهشانروی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثلمادرهایفرزند از دست داده ضجه میزدند ... شهدا خودی نشان داده بودند ودستهمهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدایمحزونشان بهسختی شنیده میشد. هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرهابلند کنم. قصد کرده بودند آنجا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماسآنها را ازبهشتیترین خاک دنیا بلند کردم ...
به اتوبوس کهرسیدیم، خواستمبگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدمروسریها کاملا سررا پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنماییمیکند.
هنوز بیقرار بودند... چند دقیقهای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.
سالبعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رهاکردهاند و به جامعهالزهرای قم رفتهاند ... آری آنان سر قولشان به شهدامانده بودند ..."
لینک ثابت - نوشته شده توسط عبدالله افشاری در یادداشت ثابت - یکشنبه 94 اردیبهشت 14 ساعت ساعت 1:40 صبح
دربــاره ی ما
من کیستم ؟ بنده خدا که آفریده شده از خاک و طفلی بوده نا توان بتدریج توان خود را باز یافته , آنگاه نو جوانی و جوانی و میانسالی را پشت سر نهاده و به کسوت پیری نائل گشته است , عنقریب دعوت حق را لبیک گفته و به دیار باقی خواهد شتافت . در برزخ در گرو اعمال خویش به سر خواهد برد تا به صور دمیده شود و به اذن پروردگار بر انگیخته شده و بسوی عرصات محشر رانده خواهد شد , پس از گرفتاری های روز حساب معلوم نیست چگونه از صراط عبور خواهد کرد و چشم امید به فضل خداوند رحمن و رحیم و یاری ائمه معصومین علیهم السلام دارد که به فریادش برسند و از نجات یافتگان باشد تا از نعمتهای وعده داده شده متنعم گشته و خلود در بهشت نصیبش گردد ان شاءالله .
منوی اصــــلی
آمار و اطلاعات
موضوعات وب
نــوشته های پیشین
پیونــدهای روزانه
لینک های مفید
وصیت نامه شهدا
اوقات شرعی
ویدئو
دیــگر امکانات